ديبـاچه کتاب خدا شناسی
بسم الله الرّحمن الرّحيم. هو الفتّاح العليم. الحمد للّه ربّ¬العالمين، و¬صلّي الله علي محمّد و¬آله الطّاهرين، سيّما بقيّة¬الله في¬الأرضين، والسّلام علينا¬و¬علي عباد¬الله الصّالحين
علم و دانش مهم¬ترين ويژگي انسان از ساير مخلوقات است، به طوري¬ كه به فرموده¬ي قرآن كريم وقتي كه خداوند آدم را آفريد و همه¬ي اسماء را به او تعليم فرمود و آن¬گاه آن¬ها را به فرشتگان عرضه داشت و از آنان خواست كه اسامي آن¬ها را بگويند و نتوانستند، به آنان فرمان داد كه بر او سجده كنند. (بقره 2/34 ـ 30) و ازاين¬رو هم، دانش همواره نزد همه مردم گرامي بوده است و به قول رودكي:
مردمان بخرد اندر هر زمــان راه دانش را به هرگونه زبــــان
گِرد كردند و گرامي داشتند تا به سنگ اندر همي بنگاشتند
ولي همه¬ي علوم هم در يك درجه از ارزش و اهمّيت نيستند و بي¬ترديد علم به مبدأ هستي يعني خداي تبارك و تعاليٰ، كه همه¬ي موجودات از او و در حقيقت افعال و صفات او هستند، و نيز علم به مقصد هستی، که باز همان مبدأ هستی است، بالاترين علم¬هاست و انساني هم كه به آفريدگار و پروردگاري براي جهان كه مراقب رفتار و گفتار و حتّيٰ افكارش است، ايمان داشته باشد، با انساني كه به خدا ايمان نداشته باشد، از آسمان تا زمين فرق مي¬كند. هر انسان سليم¬العقلي هم مي¬خواهد بداند ازکجا آمده، در کجاست و به کجا مي¬رود؟ آيا اين جهان خالقی دارد؟ آيا بعد از مرگ باز به نوعی ديگر به زندگی ادامه می دهد، يا با مردن نيست و نابود می¬شود؟ هدف از آمدنش در اين دنيا چه بوده و از چه راه و چه وسايلي بايد براي رسيدن به آن هدف استفاده کند؟ پرسش¬هايي که همواره دغدغه اصلی بشر هستند؛ به طوری¬که اساساً اين پرسش¬ها ماهيّت انسان را تشکيل می¬دهند. به جای تعريف انسان به «حيوان ناطق» بايد گفت: «موجود پرسشگر و جست¬وجوگر». گويا روح سرگشته او از همان¬جايي که آمده است، هوس بازگشت به همان¬جا را دارد: «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيهِ راجعونَ».
از طرفی اين روح پرسشگری و جست¬وجوگری که همواره همراه و همدم بشر بوده، در ادوار و امکنه مختلف سبب پيدايش نحله¬ها و مکتب¬های گوناگون فکری در ميان بشر شده است. از سوی ديگر، مبدأ هستی و خدای عالم و آدم آفرين هم در طول تاريخ بشر در روی زمين، همواره از بين خود مردم افراد پاک و برجسته¬ای را به نام «پيامبر» برانگيخته، تا با سوق دادن مردم به اعتقاد به مبدأ و معاد، راه کمال و برنامه رسيدن به سعادت دنيا و آخرت را به او تعليم دهند.
هرچند بشر امروزه ر بر اثر توسعه و سلطه فنّاوری، در مقابل پرسش «زندگی برای چه» ابتدا به خودش پاسخ «برای لذّت برردن» می¬دهد؛ امّا پس از يک نواخت شدن زندگی و احساس تکراری لذّت¬ها و مواجهه با بن بست، دویاره ذهن وی در جست¬وجو برای يافتن پاسخ «زندگی برای چه» می¬افتد.
به هر ميزان هم که به مبدأ و مقصد جهان واقف باشيم، پيمودن راه زندگی برای ما روشن¬تر و معنادارتر و روح¬افزاتر است. اين آگاهی سرآغازی است برای شناخت خود و آن¬گاه شدن، نه صرف بودن. يعنی با آگاهی و عشق به کمال شوری در ما می¬آفريند، که هستی خود را، استمراری از پيوستگی با هستی بی¬کران ببينيم و فرايند تکامل پييش رويم و به فراتر از زمان و مکان پيش رويم و صعود کنيم.
و به همين جهت بحث در باره¬ي آفريدگار عالم هستي و مبدأ اين جهاني که در آن زندگي مي¬کنيم، هميشه فکر انسان¬ها را به خود مشغول داشته است.
يکي از تمايلات عالي انسان هم اين است که هر کسي طالب کمال است. منتها هر کسي کمال خود را در چيزي مي¬بيند و براي رسيدن به آن مي¬کوشد و بعضي هم به جاي کمالات واقعي به دنبال کمالات پنداري موهوم مي¬روند. اين عشق به کمال و دفع هرگونه ضرر، انسان را وامي¬دارد، که در موارد احتمالي نيز به تحقيق پردازد.
مثلاً اگر کودکي به کسي بگويد: عقربي وارد لباست شده، فوراً به وارسی مي¬آورد، تا عقرب را بيابد و يا مطمئن شود که عقربي در لباسش نيست. و يا اگر کسي در سفري بشنود که راهزنان در کمين هستند و اثاثيه¬ي مسافران را به يغما مي¬برند و آن شخص مال فراواني همراه داشته باشد، بي¬ترديد تا تحقيق نکند و از امنيّت راه مطمئن نگردد، قدم از قدم برنخواهد داشت. مولوی گويد:
گر تو را گويد يک طفلی که هان زير بازويت شده عقرب نهان
از تحاشی، پيرهن بيرون کنی گوش بر آن گفته مجنون کنی
اين همه اقوال پيغمبر که هست نزد تو از قول طفلی کمتر است؟
اين مثال¬ها نشان مي¬دهند، که هر عاقلي پيش¬گيري از خطر احتمالي را لازم مي¬داند. مخصوصاً اگر احتمال خطر بسيار زياد باشد، مثلاً به قيمت جان انسان تمام شود، هيچ¬گاه نمي¬توان آن را ناديده گرفت.
با توجّه به اين مطلب گوييم: علاوه بر اين¬كه عقل و فطرت انسان به طور قطع حكم مي¬كنند، كه جهان را جهان¬آفريني است دانا و توانا و در پس اين زندگي دنيايي، دنياي ديگري است كه خالق عالم و آدم در آن دنيا به حساب آدميان مي¬رسد، يعني نيكوكاران را پاداش و بدكاران را كيفر مي¬دهد؛ در طول تاريخ هم کساني را به اسم انبيا مي¬شناسيم که از راستگوترين افراد بوده¬اند و ادّعا کرده¬اند، که از طرف خداي عالم و آدم براي هدايت مردم فرستاده شده¬اند و براي ابلاغ دستورات خداوند هم تا پاي جان ايستاده¬اند و از هيچ¬گونه فداکاري دريغ نورزيده¬اند. و از طرفي، آن¬طور که آنان گفته¬اند: ايمان به خداوند و انجام دستورات او سبب سعادت عظميٰ و ورود در بهشت خداوند و استفاده از نعمت-هاي بي¬کران و ابدي خواهد بود؛ و برعكس، بي¬اعتمادي به خدا و سرپيچي از دستورات او، سبب خسران بسيار و ورود در جهنّم و عذاب ابدي خواهد شد.
پيداست، که خبر انبيا هم، اگر براي انسان يقين¬آور نباشد، حدّ اقل سبب مي-شود كه انسان را وادار نمايد که در مورد مدّعاي آنان (وجود مبدأ و معاد) به تحقيق پردازد و تا خود را در مورد وجود يا عدم اين¬ها به يقين نرساند، آرام نگيرد.
من نخواهم در دو عالم بنگريست تا ندانم اين دو مجلس آن کيست؟
ازطرفي معلوم مي¬شود علم و ايمان دو نياز اساسي بشرند و هيچ¬يک به تنهايي نمي¬توانند بشر را به سعادت برسانند. تاريخ هم نشان مي¬دهد، که جدايي اين دو از يکديگر، چه خسارت¬ها و لطمات جبران¬ناپذيري بر بشريّت وارد ساخته است.
در روايت هم هست که «امام علي (ع) » مي¬فرمايد: قَصَمَ ظَهري اِثنانِ: عالِمٌ مُتَهَتِّکٌ وَ جاهِلٌ مُتَنَسِّکٌ: دو کس پشت مرا شکستند: عالم بي¬تقوا و جاهل عبادت کننده. (خصال صدوق، باب دوگانه، حديث 103)
آري، جايي که علم نباشد، ايمان به تعصّب و جمود کشيده مي¬شود که نمونه¬ آن خوارج صدر اسلام بودند، كه بعد از اين¬كه امام علي (ع) را وادار به پذيرش حكميّت نمودند، پس از آن¬كه معلومشان شد، كه معاويه دروغ گفته و اهل دين و دينداري نيست، علي (ع) را تكفير كردند كه چرا حكميّت را پذيرفته و بايد عليه وي بجنگد.
ايّوبيان نيز که مردمي مؤمن ولي غيرعالم بودند، به واسطه¬ي ايمان¬شان خدماتي به اسلام و بشريّت نمودند، که از جمله¬ آن¬ها بيرون راندن مسيحي¬ها از بيت المقدّس و سرزمين¬هاي اسلامي بود؛ ولي در عين حال چون عالم نبودند، با کشتن بسياري از علما و دانشمندان اسلامي همچون معتزله و امثال شيخ اشراق، چندين برابر آن¬که خدمت کردند، به اسلام و بشريّت لطمه و خسارت وارد کردند.
علم بدون ايمان هم به قول مولوي: «تيغ دادن در کف زنگي مست» مي¬شود، که نمونه¬اش دولت¬هاي پيشرفته¬ي غربي هستند.
و اين بدان خاطر است، که هر چند علم روشنايي و توان مي¬دهد؛ و ازاين¬رو، بهترين مددکار انسان براي وصول به مقاصدش است؛ ولي بايد ابتدا مقصد و هدف روشن باشد، تا به کمک علم که روشني و توان مي¬دهد، وي را به سوي مقصد و هدفش ياري رساند.
اگر ايمان نباشد، انسان علمش را فقط براي¬ کسب لذّات وشهوات به¬کار مي-گيرد و طبعاً به خاطر هرچه بيشتر رسيدن به لذّت و شهوت به جان همنوعانش مي¬افتد¬ که نمونه¬اش غربي¬ها هستند. ولي اگر انسان مؤمن باشد، استعدادهاي نهفته¬-اش را شکوفا کرده و به فعليّت مي¬رساند و در نتيجه به تمام معنا به مقام شامخ انسانيّت مي¬رسد.
انسان متمدّن امروز، از نظر اخلاقي بهتر از انسان وحشي عصر حجر نيست؛ زيرا به چه دليل انسان متمدّني که با بمب اتمي و غيراتمي هزاران نفر رزمنده و غيررزمنده از طرف مقابل خودش را نابود مي¬کند، برتر از آن انسان وحشي است که به دشمنش شبيخون مي¬زد و مردان و زنان و کودکان را سر مي¬بريد؟
آيا سرمايه¬داري که با مکيدن خون هزاران نفر و استفاده از دست¬رنج آنان صاحب آلاف و الوف شده است، سبکبارتر از راهزنان جهان باستان است؟ درست است، که اختراعات فنّي پيشرفت کرده است؛ امّا انسان در اخلاق و ايمان پيشرفتي نکرده است؛ بلکه اختراعات در جهت استعمار و استثمار و زشت¬کاري-هاي تازه به کار گرفته شده است. پيشرفت حقيقي بشر وقتي است، که بشر علاوه بر تسلّط بر طبيعت در سايه¬ي ايمان و اخلاق، بشري متعادل گردد.
در عصر امروز سيل مادّيگري آن¬چنان بشر را تحت تأثير قرار داده، که قوي-ترين کاخ فضيلت و معنويّت را درهم کوبيده است. البتّه منظور از مادّيّات جميع شئون مادّي مانند جمع ثروت، تهيّه¬ي وسائل خوشگذراني، عيش و نوش و خوردن غذاها و نوشابه¬هاي لذيذ، آزادي بي¬بند و بار جنسي، به دست آوردن مقام، رياست و حکومت مطلق¬العنان پيدا نمودن بر جهان و امثال آن است. به نحوي که کمتر دانشجويي براي رضاي خدا يا خدمت به خلق خدا يا ارضاي فطرت حقيقت-جويش به دنبال علم است؛ بلکه اگر در کشوری هم يک جنبش بزرگ علمي پيدا ¬شود، معمولاً براي تحصيل سود بيشتر است.
يک حساب ساده نشان مي¬دهد، که در مقابل دانشکده¬هاي الهيّاتي که در جهان هست، چند تا دانشگاه و دانشکده¬ي کشاورزي، دامپروري، فنّي، اقتصاد، ادبيّات، حقوق، پزشکي، علوم و غيره براي تحصيل مادّيّات هست؛ و حتّیٰ دانشکده¬هاي الهيّات هم، صد در صد براي رسيدن به معنويّات و قرب به خدا نيست.
متأسّفانه حتّيٰ اخلاق هم بيشتر براي رسيدن به مادّيّات آموخته مي¬شود. چنان¬که کتاب¬هاي اخلاقي¬اي که امروزه در غرب نوشته مي¬شوند، معمولاً آن دسته از امور اخلاقي مدّ نظر قرار دارند كه موفّقيّت اشخاص را در امور مادّي تسريع نمايد. چنان¬که اين مطلب از اسم کتاب¬هاي اخلاقي¬اي که نوشته مي¬شود پيداست. مانند: «راز موفقيّت» يا «راز توانگرشدن» نوشته¬ي «ناپليون هيل» آمريکايي، «اسرار کاميابي» به قلم «س. ا. يارون» آمريکايي، «آيين دوست¬يابي» و «آيين زندگي» هردو از «ديل کارنگي آمريكايي و....
و حتّيٰ اگر عدّه¬اي هم، دم از اخلاق و عفّت و فضيلت مي¬زنند، نه به خاطر ارزش واقعي آن¬هاست؛ بلکه از آن جهت است که به قول «موريس مترلينگ» بدون اخلاق نيکو تمدّن معني ندارد؛ و يا به قول «آلکسيس کارل» براي آن است که «اگر ما داراي اخلاق و فضيلت نباشيم، وسايل راحت و تجمّل و زيبايي و تلوّن تمدّن، به¬کار ما نمي¬آيد».
اگر زندگي را خورد و خوراک و مسکن بدانيم، مي¬توان گفت: مردم غربي¬ تا حدود زيادي آن را حلّ کرده¬اند؛ امّا اگر منظور آرامش خاطر باشد که با طرز ادراک و عمل صحيح و اخلاق نيکو حاصل مي¬شود، بايد گفت غربي¬ها نه فقط از زندگي واقعي بسيار دورند، بلکه از مردم مشرق زمين هم بسيار دورترند. يک فرد اروپايي و آمريکايي اگر دزدي نمي¬کند، نود و نه در صد از ترس پليس و مجازات است و هرجا که مي¬تواند ميلياردها از بودجه¬ي دولتي يا مردم را به جيب مي¬زند؛ و حتّیٰ کشتن پدر و همسر براي هرچه زودتر به دست آوردن ثروت، کاري عادّي است.
چنان¬كه واقعه¬اي كه به تازگي اتّفاق افتاد و همه¬ي رسانه¬ها آن را اعلام كردند، اين بود كه سرِ شب كه مغازه¬هاي نيويورك باز بودند، به ناگاه برق رفت، جمعيّت زيادي كه در خيابان بودند، به مغازه¬ها ريختند و ترلياردها دلار اجناس را برداشتند و بردند.
اگر هم گاهي غربي¬ها با ترتيبي بخواهند با فروش بليط يك گاردن¬پارتي و به راه انداختن ساز و آواز و رقص به جمع کمك مالي براي مستمندان و زلزله¬زدگان و سيل¬زدگان بپردازند؛ دفعه¬ي دوّم که چنين بساطي ترتيب داده شود، مي¬گويند: چون دفعه¬ي قبل رقّاصه خوب نرقصيد، يا موزيك خوب ننواختند، ديگر نمي¬رويم.
تمدّن¬هايي که بدون پيشرفت در قسمت ايمان و اخلاق براي جوامع حاصل مي¬شوند، سرانجام سرنگون مي¬شوند، که نمونه¬هاي بسياري از آن¬ها در تاريخ ثبت است. همچون تمدّن¬هاي عاد و ثمود و روم و مصر و غيره.
بنا بر آيات «اَلَم تَرَوا اَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَكُم ما في السَّماواتِ وَ ما في الاَرضِ: آيا نديديد خداوند آنچه را در آسمان¬ها و زمين است، مسخّر شما كرده است؟» (لقمان 31/20) و «هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُم ما في الاَرضِ جَميعاً: او خدايي است كه همه¬ي آنچه در زمين وجود دارد، براي شما آفريد.» (بقره 2/29) و «ماخَلَقتُ الجِنَّ وَالاِنسَ اِلَّا لِيَعبُدونِ: من جنّ و انس را جز براي عبادتم نيافريدم.» (ذاريات51/56)، همه¬ي آنچه را كه خداوند در آسمان¬ها و زمين آفريده، براي انسان است و انسان براي عبادت پروردگارش آفريده شده است.
و از آنجا كه حقيقت عبادت جز با معرفت و شناخت معبود و عبوديّت حاصل نمي¬شود؛ معلوم مي¬شود، كه شناخت ذات حقّ سبحانه و تعالي و اسماء حسني و صفات علياي او، علل غايي و نهايي پيدايش عالم و آدم است. با توجّه به اين مطلب اهمّيّت خداشناسي و اسماء و صفات او جلّ جلاله معلوم مي¬شود.
«ويل دورانت» مي¬گويد:
امروزه همه مي¬نالند، كه علم اطراف انسان را عوض كرده؛ ولي خودش را عوض نكرده است. ما از لحاظ ماشين توانگر هستيم؛ ولي از نظر غايات و مقاصد فقير هستيم. بدين ترتيب، معلوم مي¬شود، كه بشر بدون ايمان و اخلاق نمي¬تواند سير معنوي كند و به آدميّت واقعي نائل شود. (ويل دورانت، مقدّمه¬ي لذّات فلسفه)
دکتر رحمت الله قاضيان